نه بهاری
و نه ياری
حيف...
اما من و تو
دور از هم مي پوسيم
غمم از وحشت پوسيدن نيست.
غمم از زيستن بي تو در اين لحظه پر دلهره است
«حمید مصدق»
روزهایی که می دیدمت "نفسم" می گرفت،
حالاکه نیستی"دلم" می گیرد، بیا.... تحمل اولی آسان تر است....
داشتنت... مثل نم نم بارون جاده شمال،
مثل خواب بعد از ظهر...
مثل بوسه های تند تند و یواشکی...
مثل آهنگ های قدیمی کریس دی برگ...
مثل دیالوگ های فیلم آوای باران...
آی می چسبه... آی می چسبه...
هر روز پسرکی فقیر برای سیر کردن قلبش سر کوچه ای به گدایی نگاهش می نشست
و دختری نجیب برای رفع هفتاد بلا صدقه ای می انداخت در کاسه چشمانش ...!
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به سد هـــزار درمان ندهم
"مولوی"
عــشــق یعنی:
طوری نگام کنی که انگار آدم قحطه!
زلف مشکین تو یک عمر تامل دارد / نتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت
«صائب تبریزی»
خــواهــم کــه تـو را در بـر بـنـشـانـم و بـنـشـیـنـم
تــا آتــش جــانــم را بــنــشـیـنـی و بــنــشـانــی
دل بـا مـن و جـان بـی تـو نـسـپـاری و بـسـپـارم
کــام از تــو و تـاب از مـن نـسـتـانـم و بـسـتـانـی
"رهی معیری"
ضربان قلبمو روی خنده های تو تنظیم کردم، پس بخند تا زنده بمونم.
خون ميچكد از تيغ نگاهي كه تو داری / فرياد از آن چشم سياهي كه تو داری
«صائب تبریزی»
تو مرا یاد کنی یا نکنی، باورت گر بشود، گر نشود حرفی نیست؛ اما...
نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست
«سهراب سپهری»